شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

خرده نویسی ها .یک

- توی خونه خلوت ،ساکت ، هوای بیرون سرد و ابری. تو آشپزخونه م.  صدای آ آ آ پسرک از تو اتاق میاد ، داره با عروسکاش تو تخت حرف میزنه. صدایی قشنگتر از این صدا هم هست؟  - وسطای پخت غدا پسرک حوصلش سر رفت و شروع کرد آواز همرا با دلخوریشو خوندن و تا من بهش برسم کار از دلخوری هم گذشت و به جیغو گریه رسید!  تو بغلم تو تخت خوابوندمش و شیرش دادم تا بخوابه اما...مگه ول میکرد فسقلی؟؟ کم کم بوی سوختگی بلند شد. بعدم دود همه ی خونه رو گرفت! و به این ترتیب ناهار عزیز جزغاله شد رفت پی کارش! بلافاصله بعد از اینکه اجاق رو خاموش کردم و هود و روشن و در رو باز ، بیدار شد و باز شیر خواست! امروز کلا از شیر لحظه ای جدا نشده! ما که ناهار ...
29 بهمن 1391

چهار ماه و ده روزی شیرین ِ شیرین ِ شیرین!

من همین الان بگم اگه یه روز دوباره دیابت برگشت سراغ من و مرض قند گرفتم فقط و فقط به خاطر مصرف بی رویه شیرینی جات رادمهره !!!‌  اصلا اگه من این پسر رو خوردم قورت دادم کسی شاکی نشه ها ! والا دندون درد گرفتم این قد دندونامو فشار دادم به هم ! خب چقد آخه مزه؟ چقد شیرینی؟! یه فسقلی چهار ماهه و این همه ادا؟! دیگه گفته باشم ! همین ! راستی این ماه ماهگرد همراه با کیک  و شمع و مخلفات نداشتیم ! چون کسی نبود ! خودمون سه تا بودیم و بهمون نچسبید سه تایی باز کیک بگیریم اینه که فقط از پسر همون عکسای پست قبل رو گرفتم . و اما  این پسر عاشق نشستن و ایستادنه! هیچ جور هم نمیشه سرشو کلاه گذاشت و با تکیه گاه نشوندش، حتما باید خودش بشینه...
28 بهمن 1391

واکسن چهار ماهگی

دیروز بلخره بعد دو روز تنبلی و یک روز جمعه ! رادمهر خان واکسن چهار ماهگی رو هم زد.  ازون جایی که دیگه کاملا محیط و آدما رو میشناسه و دقت میکنه خواستم موقع واکسن زدن تاجایی که میشه حواسش رو پرت کنم که واکسن زدنش رو نبینه ، اما پسرم چنان با دقت به خانوم بهداشتیه! نگاه میکرد و ذوق میکرد که هیچ جور نمیشد راضیش کرد نگاهش نکنه ! حتی سرشو کمی چرخوندم به طرف خودم وروجک با همه زورش نگاهشو همون وری نگه میداشت! خانوم بهداشتیه تمام مدت داشت با من حرف میزد و بچم خیال میکرد داره برای ایشون تعریف میکنه!‌ این شد که با دقت تمام سرنگی که تو دستش بود و دنبال کرد و یه آن قیافه ی خندون و خوشحال تغییر کرد و جیییغ!!! طفلکم دو ثانیه ای گریه ی معترضانه ...
16 بهمن 1391

پایان ماه چهارم!

دیروز چهارمین ماه زندگی پسرکم تموم شد و وارد ماه پنج شد! گاهی نگاهش میکنم و میگم یعنی داری به این سرعت بزرگ میشی؟ کی به ماه پنج رسیدیم؟ حواسم بود؟؟ تا الان هر دفعه فکر کردم الان از همه وقتای دیگه شیرین تر و خواستنی تر شده ، اما هر روز با شیرینی بیشتر و خنده های دلفریب ش و صداهای جدید ی که از خودش در میاره غافلگیر میشم ! واکسن هم داره این چهار ماهگی بله درسته! ولی گذاشتمش برای فردا که شنبه ست و چهاردم. تمام روز به جز چند تایی چرت چند دقیقه ای هوشیار وبیداره و دلش بازی میخواد، و همش داریم بازی میکنیم ! عاشق اینه هام هامش کنیم و قورتش بدیم ! از شکمش شروع میکنم و هام هام پسرک رو میخورم تا لپاش! اونم غش غش میخنده و گاهی خنده هاش صدادار میشن...
13 بهمن 1391
1